۱۳۹۰ آذر ۱۵, سه‌شنبه

مارکسیسم در فهم روزمره



ارسال: داریوش
منبع: نشریه آلترناتیو

مارکسیسم قشنگ است اما عملی نیست
تری ایگلتون
برگردان: شهرام.ش




مارکسیسم ممکن است در تئوری صحیح باشد. با این حال هر گاه به عرصه عمل درآمده نتیجه اش ترور، استبداد و قتل عام در ابعادی باورنکردنی بوده است. مارکسیسم احتمالاً در نظر آکادمیسین های پولدار غربی که در آزادی و دموکراسی زندگی  می کنند، ایده‌ای خوب باشد. برای میلیون ها مردم معمولی، به معنای قحطی، مشقت، وحشت، کار اجباری، اقتصادی ورشکسته و دولتی غول پیکر و ستم پیشه است. آن هایی که علی رغم این مسائل  هم چنان از این تئوری پشتیبانی می کنند، احمق، خود فریفته و یا از لحاظ اخلاقی پست هستند. سوسیالیسم به معنی فقدان آزادی و هم چنین کمبود کالاهای مادی است، از آن رو که این نتیجه ملغی کردن بازار است.

بسیاری از مردم غرب حامیان پرشور ساختارها و سازمان هایی هستند که سابقه ای خونین‌ دارند. برای نمونه به مسیحیان بنگرید. هیچ یک برای حامیان دلسوز و مترحّم مسیحیت ناشناخته نیست که سراسر تمدن در خون خیس خورده است. لیبرال ها و محافظه کاران نیز به هم چنین. کشورهای سرمایه‌داری مدرن همگی ثمرۀ تاریخی مملو از برده‌داری، نسل کشی، خشونت و استثمار هستند که به همان شناعت چین مائو و شوروی استالینی می‌باشند. سرمایه‌داری نیز از میان اشک و خون زاده شده؛ سرمایه‌داری تنها از آن رو منصفانه به نظر می رسد که تا آن اندازه زنده مانده که بسیاری از وحشت آفرینی‌های خود را به دست فراموشی بسپارد، چیزی که در مورد مائوئیزم و استالینیزم اتفاق نیافتاد. مارکس تنها به این دلیل از این نسیان تاریخی چشم پوشی کرده که او در زمانه‌ای می‌زیسته که سیستم سرمایه‌داری هنوز در پروسه ساخته شدن قرار داشته است.
مایک دیویس در کتاب خود ”هولوکاست های انتهای عصر ویکتوریایی“ از ده ها میلیون هندی، آفریقایی، چینی، برزیلی، کره ای، روسی و دیگر ملیت‌ها که در اثر قحطی‌های کاملا قابل پیشگیری، خشک سالی و بیماری در اواخر قرن نوزده جان باخته‌اند یاد می‌کند. بسیاری از این فجایع نتیجه دگم بازار آزاد بود، مانند بالا رفتن بهای غله که دسترسی مردم عادی  به غذا را دشوار می کرد. عمر این فجایع به عصر ویکتوریایی محدود نمی‌ماند. در طی دو دهه آخرین قرن بیستم، 100 میلیون نفر به شمار انسان‌هایی که با درآمد کمتر از 2 دلار در روز گذران زندگی می کردند اضافه شده است.(1)  امروز از هر سه کودک بریتانیایی یک نفر زیر خط فقر زندگی می کند، آن‌هم در حالی‌که بانکداران از کم شدن جزئی مزایا و پاداش‌های چندین میلیون پوندی سالیانه خود روی ترش خواهند کرد.

بدون شک سرمایه داری در میان پلیدی هایش بعضی چیزهای گران بها نیز برای ما به باقی گذارده است. بدون طبقات میانی که مارکس آنان را تحسین کرده بود، ما فاقد میراث آزادی، دموکراسی، حقوق مدنی، فمینیسم،       جمهوری خواهی، پیشرفت علمی و به درجات زیادتری محروم از پدیده هایی چون تاریخی پر از رکودهای اقتصادی، بازارهای اسلحه، فاشیزم، جنگ‌های امپریالیستی و مل گیبسون بودیم. اما نظام‌ به اصطلاح سوسیالیستی نیز دست‌آوردهای خودش را داشت. چین و شوروی شهروندان خود را از عقب افتادگی اقتصادی بیرون کشیدند و وارد دنیای صنعتی مدرن کردند. البته بهای انسانیِ سهمگینی پرداخته شد؛ و این هزینه بعضاً به علت عداوت سرمایه‌داری غرب سنگین‌تر نیز می‌شد. این خصومت هم چنین شوروی را وامی‌داشت تا وارد یک مسابقه تسلیحاتی شود که اقتصاد آماس کرده آن را بیشتر و بیشتر فلج می کرد و در نهایت آن را به نقطه فروپاشی سوق داد.
در عین حال شوروی و چین و کشورهای اقمارشان دست آوردهایی چون خانه سازی های ارزان و دسترسی آسان به سوخت و حمل و نقل عمومی و محصولات فرهنگی و نیز اشتغال کامل و خدمات اجتماعی موثر برای نیمی از شهروندان اروپا و به علاوه درجه بالایی از برابری و رفاه مادی در مقایسه با دیگر کشورها داشته‌اند. آلمان شرقی کمونیست می‌توانست به این مباهات کند که دارای یکی از بهترین سیستم‌های بهداشت و نگه‌داری از کودکان در جهان است. اتحاد جماهیر شوروی نقشی قهرمانانه در پیکار با شرّ فاشیسم و همچنین کمک به برانداختن قدرت‌های استعماری ایفا کرد. همین‌طور نوعی همبستگی در میان شهروندانش تقویت کرده بود که به نظر می رسد در این مورد کشورهای غربی تنها زمانی قادر به چنین بسیجی هستند که در حال کشتن اهالی بومی سرزمین‌های دیگر باشند. بدون شک این موارد نمی تواند جایگزینی برای آزادی، دموکراسی و میوه و تره‌بار در مغازه ها باشد، اما در عین حال نباید نادیده گرفته شود. و نهایتاً زمانی که آزادی و دموکراسی برای نجات بلوک شوروی گسیل شدند، این کار را به صورت شوک درمانی اقتصادی، شکلی از دزدی در روز روشن که نام مودبانه‌اش خصوصی سازی است، بیکارسازی در ابعاد چند ده میلیونی، گسترش بهت انگیز فقر و نابرابری، تعطیلی کودکستان‌های رایگان، نقصان حقوق زنان و تقریباً ورشکستگی شبکه های تامین اجتماعی که به خوبی در این کشورها کار می کردند، به انجام رسانیدند.
با این حال دست‌آوردهای کمونیسم اردوگاهی به سختی از شکست‌هایش مهم‌تراند. ممکن است که نوعی از دیکتاتوری در شرایط دشوار و سهمناکی که در اوائل حکومت شوراها وجود داشت، تقریباً اجتناب ناپذیر باشد؛ اما  این نباید به معنای استالینیسم و یا هر چیز دیگری مانند آن باشد.  روی هم رفته مائوئیسم و استالینیسم تجربیاتی خونین و بدنما بودند که ایده سوسیالیسم را به مشام مردمانی که در تمام جهان باید بیشترین سود را می‌بردند، ناخوشایند جلوه داد. اما در مورد سرمایه‌داری چه می‌توان گفت؟ همان گونه که گفتم، بیکاری در غرب میلیون‌ها نفر را مبتلا به خود کرده و به طور مستمر این تعداد افزایش هم می‌یابد، و اقتصادهای سرمایه‌داری تنها به وسیله اختصاص اعتبارات تریلون دلاری از جیب شهروندان گرفتار و مصیبت زده است که از درون منفجر نمی شود. بانکداران و سرمایه گذارانی که نظام مالی جهانی را به لبه این پرتگاه کشانده‌اند نیز حتماً پشت کلینیک‌های جراحی پلاستیک صف می‌بندند و سوراخ موش می‌جویند تا شاید به دست مردم خشمگین نیافتند.
این درست که سرمایه‌داری بعضی زمان‌ها کارایی هم دارد، به این معنا که موفقیت‌های بیشماری در بسیاری از بخش‌های جهان به دست آورده است. اما سرمایه‌داری، همان گونه که استالین و مائو عمل کردند، برای این دست آوردها هزینه انسانی مهیبی می پردازد. مسئله تنها نسل کشی، قحطی، امپریالیسم و تجارت برده نیست. نظام سرمایه  هم چنین ثابت کرده که ناتوان از تولید رفاه و وفور نعمت است، بدون آن که در حاشیه های آن محرومیت های فزاینده ای خلق نکرده باشد. این حقیقتی است که سرانجام تمام منابع به مصرف برسد، از آن‌رو که شیوه زندگی سرمایه داری هم اکنون کلّ سیاره را با خطر نابودی روبه رو کرده است. بی دلیل نیست که یکی از برجسته ترین اقتصاددانان غربی تغییرات آب و هوایی را   ”بزرگ ترین شکست بازار در تاریخ“(2) دانسته است.
خود مارکس هیچ گاه تصور نمی‌کرد که سوسیالیسم بتواند در شرایط فقر و ضعف به دست آید. چنین طرحی مستلزم دوری باطل در زمان است همچنان که انتظار اختراع اینترنت در قرون وسطی را داشته باشیم. هیچ کدام از متفکران مارکسیست، از جمله لنین، تروتسکی و باقی رهبری بلشویکی، تا زمانه استالین چنین خیالی را به ذهن راه   نمی دادند. شما نمی توانید ثروت را به سود همه بازسازمان دهید مگر این که میزان معینی از ثروت را برای این بازسازماندهی در اختیار داشته باشید. شما نمی توانید طبقات اجتماعی را در شرایط کمبود از میان ببرید، به این دلیل که نزاع بر سر ارزش اضافی مادی که با نیازهای همه انسان ها تصادم دارد به راحتی باعث احیای مجدد این طبقات خواهد شد. همان گونه که مارکس در ایدئولوژی آلمانی توضیح می دهد، نتیجه یک انقلاب در چنین شرایطی این است که ”کسب و کار کثیف پیشین“ (و یا با بیانی بدون ذوق و سلیقه، ”همان آشغال سابق“) به راحتی دوباره نمودار خواهند شد. همه آن چیزی که به دست خواهید آورد کمبود و کمیابی اجتماعی شده است. اگر به این نیاز دارید که  انباشت سرمایه را کم و بیش از نقطه صفر آغاز نمایید، موثرترین راه، هرچند بی رحمانه باشد، از طریق بهره گیری از انگیزه کسب سود خواهد بود. حرص منفعتِ شخصی ممکن است به گردآوری ثروت با سرعتی چشمگیر بیانجامد اما با این حال محتمل نیز هست که چشم اندازی از فقر را در همان زمان به وجود آورد.
هیچ کدام از مارکسیست ها  نپنداشتند که امکان دستیابی به سوسیالیسم در یک کشور به تنهایی وجود دارد. این جنبشی بین المللی بود و یا این که هیچ نبود. این ادعایی ماتریالیستی و معقولانه بود، نه از روی وارستگی آرامان خواهانه. اگر کشوری سوسیالیستی در جلب حمایت بین‌المللی موفق نباشد، آن هم در جهانی که تولید میان کشورهای مختلف به صورت تخصصی درآمده و تقسیم بندی شده، نخواهد توانست به منابع جهانی مورد نیز خود برای از بین بردن کمیابی دست پیدا کند. بعید است که دارایی مولد یک کشور به تنهایی  برای این امر بسنده باشد. مفهوم عجیب و غریب سوسیالیسم در یک کشور در دهه 20 به وسیله استالین اختراع شد، با این توجیه عقلی و کلبی مسلکانه که دیگر کشورها قادر به یاری رساندن به شوروی نخواهند بود. مارکس چنین حکمی نداده است. انقلاب های سوسیالیستی مطمئناً باید در مکانی آغاز شود. اما هرگز نمی توانند در داخل محدودیت‌ها و مرزهای ملی کامل شوند. قضاوت در مورد سوسیالیسم با رجوع به پی‌آمدهایش در یک کشور به شدت ایزوله شده مانند ان است که استنتاج‌های خود از نژاد انسان را از یک مطالعه موردی بر روی بیماران روانی یک بیمارستان استخراج نماییم.
ساختن یک اقتصاد از مراحل بسیار پایین ماموریتی دشوار و کمرشکن است. بعید است که مردان و زنانی بخواهند از روی اختیار به دشواری ها و سختی‌هایی که در بر دارد تن دهند. بنا بر این به جز این حالت که این پروژه به صورت تدریجی، تحت کنترل دموکراتیک و مطابق با ارزش های سوسیالیستی اجرا شود، دولتی اتوریترین می‌تواند دخالت کرده و شهروندان خود را وادار به اموری کند که آن ها به طور داوطلبانه نسبت به عهده دار شدن‌شان بی‌میل هستند. میلیتاریزه شدن کار در روسیه بلشویکی نمونه‌ای برای توضیح این مسئله است. نتیجه، با طنزی مهیب، تحلیل رفتن روبنای سیاسی سوسیالیسم (دموکراسی خلقی، حکومت اصیل مردمی و خودگردان) در جهت تلاش شدید برای ساختن پایه اقتصادی آن خواهد بود. درست مثل این که بعد از دعوت به یک مهمانی کشف کنید که نه تنها باید شیرینی‌ها را خودتان بپزید و آبجوها را خودتان تخمیرکنید، بلکه باید ساختمان محل را پِی ریزی و کف پوش‌ها را نیز سر جای‌شان کار بگذارید. احتمالاً زمان زیادی برای لذت بردن شما در کار نیست.
در حالت ایده آل، سوسیالیسم مستلزم مردمی دانش آموخته، با مهارت و به لحاظ سیاسی ماهر، نهادهای مدنی پر رونق، تکنولوژی خوب و کارآمد، مشرب دموکراسی و سنت های آزاداندیشی روشنفکرانه است. هیچ‌کدام از این‌ها محتمل نیست اگر نتوانید از عهده بازسازی و بهبود چند بزرگراهی که دارید برآیید، و یا ذخیره‌ای در برابر بیماری‌ یا قحطی بیشتر از یک خوک در حیاط پشتی نداشته باشید. کشورهایی با سابقه سلطه استعماری به احتمال زیاد از مزایایی که من بر شمردم محروم مانده‌اند، از آن رو که قدرت‌های استعماری هیچ گاه به همیت‌شان در استقرار آزادی‌های مدنی و یا نهادهای دموکراتیک در کشورهای تحت سلطه‌شان شهره نبوده‌اند.
همان‌گونه که مارکس تاکید دارد، سوسیالیسم  هم چنین مستلزم کوتاه کردن زمان کار است -از جهتی برای فراهم نمودن فراغتی برای انسان‌ها تا به نیازهای فردی خود برسند، و از جهتی در جهت اختصاص زمانی برای موضوعات و کارهای سیاسی و اقتصادی در حکومت خودگردان مردمی. شما نمی‌توانید این کار را در شرایطی به انجام رسانید که مردم حتی کفش هم به پا ندارند؛ برای توزیع کفش میان میلیون ها شهروند احتمالاً نیازمند دولتی متمرکز و بوروکراتیک هستید. اگر کشور شما از طرف صفی از قدرت های متخاصم سرمایه‌داری مورد تجاوز و تاخت و تاز قرار گیرد، همان‌گونه که روسیه در اوان پیروزی انقلاب بلشویکی بود، آن گاه به وجود آمدن دولتی مستبد به نظر اجتناب ناپذیر خواهد بود. بریتانیا در طول جنگ دوم جهانی استبدادی قلمداد نمی‌شد؛ اما به هیچ عنوان کشوری آزاد هم نبود، و هیچ کسی نیز انتظار نداشت چنان باشد.
بنابراین برای رسیدن به سوسیالیسم  باید به طرزی معقولانه ثروتمند و دارا باشید، در هر دو مفهوم لفظی و استعاری ای عبارت. هیچ مارکسیستی از مارکس و انگلس تا لنین و تروتسکی جز این  نمی اندیشید. و یا اگر خود دارا نیستید، به همسایه‌ای دلسوز و شفیق و سرشار از منابع مادی احتیاج دارید که تا رسیدن بهار به کمک شما بیاید. در مورد بلشویک‌ها، به این معنا است که این همسایگان (به ویژه آلمان) خودشان در شرایط انقلابی قرار داشته‌اند. اگر طبقه کارگر این کشورها می‌توانستند از شر سرمایه‌داران شان رها شوند و به قدرت تولیدی دست یابند، آن وقت می شد از آن منابع برای نجات اولین دولت کارگری تاریخ استفاده کرد. این امر آن گونه که ممکن است به نظر ‌رسد غیر محتمل نبود. در آن زمان اروپا از آتش امیدهای انقلابی روشن بود، همچنان‌که شوراهای کارگران و سربازان به صورت ناگهانی در شهرهایی مثل برلین، ورشو، وین، مونیخ و ریگا سبز شدند. زمانی که این قیام‌ها با شکست مواجه شدند، لنین و تروتسکی دانستند که انقلاب شان تنگنایی وخیم گرفتار آمده است.
این گونه نیست که ساختن سوسیالیسم نمی‌تواند در شرایط محرومیت آغاز شود. بلکه به این معنا است که بدون وجود منابع مادی لازم، این پروژه گرایش به مخدوش شدن توسط کاریکاتور وحشتناکی از سوسیالیسم که به نام استالینیسم شناخته می شود، خواهد داشت. انقلاب بلشویکی خیلی زود خود را در محاصره ارتش های امپریالیست‌ غرب، و هم چنین تهدید ضد انقلاب، قحطی در شهرها و جنگ خونین داخلی یافت. انقلاب در اقیانوسی از تخاصم بی‌پایان گرفتار شده بود، با دهقانان که نمی خواستند از مازاد باارزش‌شان دست بکشند در حالی که شهرها را قحطی و گرسنگی تهدید می کرد. با یک بنیاد سرمایه‌داری ضعیف، سطح تولید مادی که به طرز مصیبت باری پایین است، نشانه‌های محدود و اندک از نهادهای مدنی، طبقه کارگری قتل عام شده و به تحلیل رفته، شورش‌های دهقانی و یک بوروکراسی آماس کرده از دوران تزارها، انقلاب تقریباً از همان آغاز با مشکلات عمیقی مواجه شده بود. در پایان، بلشویک‌ها باید مردم گرسنگی کشیده، مایوس، خسته از جنگ روسیه را به زور به سمت مدرنیته هل می‌دادند. بسیاری از کارگران میلیتانت و آگاه در جنگ داخلی مورد پشتیبانی غرب کشته شدند و حزب بلشویک را با یک پایگاه اجتماعی تحلیل رفته تنها گذاشتند. پس از آن بود که حزب شوراهای کارگران را از آنان گرفت و سیستم قضایی و مطبوعات مستقل را ممنوع کرد. این امر باعث شد تا اختلافات سیاسی و احزاب اپوزوسیون موقوف شوند، در انتخابات دستکاری صورت بگیرد و نیروی کار میلیتاریزه گردد. این برنامه ضد سوسیالیستی و ظالمانه برای مقابله با زمینه‌ای از جنگ داخلی، قحطی گسترده و تعرض خارجی بیرون آمده بود. اقتصاد روسیه و شالوده اجتماعی آن در شرف نابودی بود. طنز تلخی که مهر خود را بر سراسر قرن بیستم کوبید این بود که سوسیالیسم در جایی که بیشترین ضرورت وجود داشت کم ترین امکان ظهور را یافت.
ایزاک دویچر این وضعیت را فصاحت همیشگی و بی همتای خود شرح داده است. وضعیت روسیه در این زمان ”به این صورت بود که اولین و تاکنون تنها کوشش برای ساختن سوسیالیسم در بدترین وضعیت‌های ممکن صورت گرفته است، بدون مساعدت‌های یک تقسیم کار پرقدرت و بین المللی، بدون نفوذ پربار سنت‌های پیچیده و قدیمی فرهنگی، در محیطی که از فقر مادی و فرهنگی گیج می‌خورد، بدویت و ناپختگی نیز به هم چنین می‌توانست باعث آسیب رسانی و یا انحراف کوشش‌ برای سوسیالیسم باشد“. لازمه این ادعا که     هیچ کدام از این مسائل مربوط نیست و مارکسیسم در هر حال کیشی مستبدانه است، منتقدی غیر عادی و گستاخ می‌باشد. به این ترتیب چنین شایعه می‌پراکنند که اگر مارکسیست ها فردا در فلان شهرستان مسلط شوند، تا هفته به پایان نرسیده اردوگاه‌های کار اجباری تاسیس خواهند شد.
خود مارکس، همان گونه که بعدتر خواهیم دید، منتقد تعصب و جمود، دهشت نظامی، سرکوب سیاسی و قدرت سیاسی لجام گسیخته بود. او باور داشت که نمایندگان سیاسی باید پاسخگوی رای دهندگان باشند، و سوسیال دموکرات‌های آلمانی دوره خود را به خاطر سیاست‌های دولت محورشان شدیداً به باد انتقاد می‌گیرد. مارکس بر آزادی بیان و آزادی‌های مدنی تاکید داشت، که به وسیله خلق اجباری پرولتاریای شهری به خطر افتاده بود، و معتقد بود که مالکیت اشتراکی در روستا نه از روی اجبار بلکه باید به صورت اختیاری انجام شود. به هرحال مارکس به‌عنوان کسی که موفقیت سوسیالیسم را در شرایط فقر و کمیابی ناممکن می‌یافت، احتمالاً باید به خوبی می فهمید چگونه انقلاب روسیه از دست رفت.
در واقع، فهم متناقضی وجود دارد که استالینیسم بیش از آن که اندیشه های مارکس را بی اعتبار کند، درستی آن ها را تصدیق می کند. اگر از پیدایی استالینیسم  دلیلی متقاعد کننده می‌خواهید، باید به مارکسیسم رجوع کنید. عیب جویی‌های اخلاقی صرف از ظالم به تنهایی کفایت نمی‌کند. ما به این نیاز داریم تا بفهمیم این پدیده در کدام شرایط مادی ظهور می‌کند، کارکردش چگونه است و از چه طریقی شکست می خورد، و این دانش به بهترین نحوه ای توسط اصلی ترین جریان های مارکسیسم فراهم آمده است. چنین مارکسیست‌هایی، که بسیاری از آن ها پیروان لئون تروتسکی و یا گونه‌ای به خصوص از سوسیالیسم ”لیبرتارین“ بودند، از جنبه‌ای اساسی با لیبرال‌های غربی  تفاوت داشتند: نقد آن ها بر جوامع به اصطلاح کمونیست بسیار بسیار عمیق‌تر بوده است. مارکسیست‌ها سر خود را  به استدعا و التماس دموکراسی بیشتر یا حقوق مدنی گرم نمی‌کنند. در عوض، برای براندازی کلّ نظام سرکوب فراخوان داده اند و این کار را صراحتاً به عنوان سوسیالیست‌ها انجام داده‌اند. به علاوه، آن ها مقابله خود با استالین از فردای روزی که او قدرت را در دست گرفت آغاز نمودند. در عین حال، آنها هشدار دادند که اگر نظام کمونیستی دچار فروپاشی شود، در آغوش سرمایه داری غارتگری خواهد افتاد که چون گرگی گرسنه انتظارش را می کشد. لئون تروتسکی به دقت چنین پایانی را برای اتحاد شوروی پیش بینی کرد، و در حدود بیست سال پیش به درستی ثابت شد.
تصور کنید یک گروه سرمایه‌دار و اندکی هم خل وضع تلاش کند یک قبیله پیشامدرن را به مجموعه ای از کاسبان بی رحم و کارگشایان به لحاظ تکنولوژیک خبره ای بدل سازد که به زبان و ادبیات خاص روابط عمومی و بازار آزاد تسلط دارند و همه و همه در مدتی به طور باور نکردنی کوتاه رخ دهد. با توجه به این حقیقت که این آزمایش حتماً با شکست مواجه خواهد شد آیا منصفانه است که از آن برای محکومیت سرمایه داری استفاده کرد؟ مطمئناً خیر. این‌گونه اندیشیدن همان قدر بی‌معنی است که ادعا شود سازمان‌های پیشاهنگی دانش آموزی باید منحل شوند به این خاطر که از حل فلان مسئله پیچیده کوانتوم فیزیک ناتوان هستند. مارکسیست ها اعتقاد ندارند که تبار لیبرال های بزرگ از توماس جفرسون تا جان استوارت میل را به خاطر زندان‌های مخفی سازمان سیا که برای شکنجه مسلمانان استفاده می‌شوند را بشود نفی نمود. حتی اگر این زندان ها بخشی از سیاست امروزه جوامع لیبرال باشد. با این حال منتقدان مارکسیسم به ندرت حاضراند این حقیقت را تصدیق کنند که دادگاه‌های نمایشی و سرکوب توده ای دلیلی برای رد مارکسیسم به دست نمی‌دهد.
هرچند، عقیده دیگری وجود دارد که سوسیالیسم عملی نیست. حتی اگر در شرایط  فراونی و امکانات آن را بسازید، چگونه امکان دارد که یک اقتصاد مدرن پیچیده را بدون بازار اداره کنید؟ پاسخ به این مسئله برای تعداد روزافزونی از مارکسیست‌ ها این است که نیازی به حذف بازار نیست. از دید آن ها بازار به عنوان جزئی لاینفک از یک اقتصاد سوسیالیستی باقی خواهد ماند. سوسیالیسم مبتنی بر بازار آینده‌ای را مجسم می کند که ابزار تولید اجتماعی خواهند شد، اما در جایی‌که شرکت‌های تعاونی خود خودگردان در بازار با یکدیگر رقابت خواهند کرد.(4) به این ترتیب، می‌توان برخی از محاسن بازار را باقی نگاه داشت، و بعضی از معایب و نقص های آن را به دور افکند. در سطح سرمایه‌گذاری‌های فردی، همکاری و تعاون افزایش بهره‌وری را تضمین خواهد کرد، به این دلیل که شواهد نشان می‌دهد که این روش نه تنها به اندازه تشکیلات اقتصادی سرمایه داری کارآمد است بلکه غالباً از آن بهتر هم کار می‌کند. در سطح اقتصاد کل، رقابت تضمین می‌کند که تخصیص اطلاعاتی و مشکلات انگیزه که از مدل برنامه ریزی مرکزی استالینیسم سنتی ناشی می‌شد، ظهور نمی‌کنند.
بعضی از مارکسیست ها ادعا می کنند که خود مارکس یک سوسیالیست بازارگرا بوده است، حداقل در این معنی که او اعتقاد داشت که بازار در دوره گذار پس از یک انقلاب سوسیالیستی به مرور و آهسته ناپدید خواهد شد. مارکس همچنین تاکید کرده است که بازار به همان اندازه که استثمارگر بوده، رهایی بخش هم بوده است زیرا موجب گردیده است که زنان و مردان بسیاری از وابستگی به اربابان‌شان رهایی یابند. بازار هاله پر رمز و رازی که دور روابط اجتماعی کشیده شده را کنار می‌زند و واقعیت سرد را به صورت عریان نشان می دهد. مارکس بسیار از این مسئله استقبال کرده است به ‌طوری‌که هانا آرنت صفحات ابتدایی مانیفست کمونیست را چنین شرح داده: ”بزرگترین ستایشی از سرمایه داری که تاکنون دیده اید“.(5)  سوسیالیست‌های بازارگرا هم چنین نشان داده‌اند که بازار به هیچ وجهی خاص سرمایه‌داری نیست. حتی تروتسکی، با اینکه ممکن است بعضی از پیروان او از شنیدن این مسئله متعجب شوند، از بازار حمایت کرده‌است، اگرچه محدود به دوران گذار به سوسیالیسم و با ترکیبی از اقتصاد برنامه ریزی شده. او می‌اندیشید که بازار به عنوان تنظیم شایستگی و عقلانی بودن برنامه‌ریزی مورد نیاز است، از آن‌رو که ”حسابداری اقتصادی بدون مناسبات بازار غیر قابل درک خواهد ماند“. (6) همراه با اپوزوسیون چپ در شوروی، تروتسکی منتقدی نیرومند اقتصاد به اصطلاح دستوری بود.
سوسیالیسم بازار از مالکیت خصوصی، طبقات اجتماعی و استثمار دوری می کند. هم چنین قدرت اقتصادی را در دستان تولیدکنندگان واقعی جامعه قرار می دهد. در تمامی این روش ها، پیشرفتی مطلوب نسبت به اقتصاد سرمایه داری وجود دارد. برای برخی مارکسیست ها، اما، حفظ وجوه بسیاری از این اقتصاد مطبوع خواهد بود. ذیل سوسیالیسم بازار، کماکان اقتصاد کالایی پابرجاست، نابرابری، بیکاری و تاب خوردن نیروی بازار پسِ پشتِ کنترل انسانی به چشم می خورد. چگونه در شرایط تراکم ثابت ثروت، کارگران به سادگی بدل به      سرمایه داران جمعی نمی شوند، سود سرمایه داران حداکثری می شود، کیفیت مخدوش می شود، نیازهای اجتماعی نادیده گرفته می شود و برای مصرف گرایی پااندازی می شود؟   
چگونه می توان از دوره بندی گراییِ مزمن بازار در کوتاه مدت، عادت نادیده گرفتن سراسر تصویر اجتماعی و تاثیرات بلند مدت و ضد اجتماعی تصمیم گیری های تکّه تکّه بازار اجتناب کرد؟ آموزش و پرورش و دیده بانی دولت ممکن است این خطرات را کاهش دهد، اما برخی مارکسیست ها، نظر به اقتصادی دارند که نه برنامه متمرکزی دارد و نه تحت قیمومت بازار است. در این مدل، منابع باید بر طبق توافقات و مذاکرات میان تولیدکنندگان، مصرف کنندگان، محیط زیست بانان و دیگر بخش های مرتبط، در شبکه محیط های کار، همسایگی و شوراهای مصرف کنندگان تخصیص یابد. پارامترهای گسترده اقتصاد، شامل      تصمیم سازی ها حول تخصیص سراسری منابع، نرخ رشد سرمایه گذاری، انرژی، حمل و نقل و  سیاست های زیست-بومی و نظایر آن، بایستی توسط نمایندگان انجمن ها در سطح محلات، مناطق و در سطح ملّی باید تنظیم شود. این تصمیم گیری های عمومی در باب تخصیص منابع، بعد بایستی به سطوح منطقه ای و محلّی سرازیر و بدان ها محوّل شود، که جزئیات بیشتری از برنامه به طور پیشرونده ای از کار در بیاید.
در هر مرحله، مناظره عمومی بر سر سیاست ها و طرح اقتصادی آلترناتیو بسیار ضروری خواهد بود. در این مسیر، این که چه و چطور می توانیم تولید کنیم به وسیله نیازهای اجتماعی تعیین می شود و نه  بر اساس سود شخصی افراد. در نظام    سرمایه داری، ما از حق تصمیم گیری نسبت به این که ما بیمارستان بیشتر می خواهیم تولید کنیم یا برشتوک محروم هستیم. در نظام سوسیالیستی، این آزادی به نحوی قاعده مند و منظم  تمرین خواهد شد.
قدرت در چنین مجامعی به وسیله انتخابات دموکراتیک از پایین به  بالا و نه از بالا به پایین منتقل می شود. بخش های به شیوه دموکراتیک انتخاب شده، که هر یک شاخه ای از تجارت یا تولید را بازنمایی می کنند، با یک کمیسیون اقتصادی ملّی برای رسیدن به یک توافق برای سرمایه گذاری مذاکره می کنند. قیمت ها مشخص می شود، نه به صورت متمرکز، بلکه به وسیله واحدهای تولیدی بر اساس پول مصرف کنندگان، کاربران، گروه های ذی نفع و مانند آن. برخی قهرمانان مدل اقتصادی مشارکتی نام برده، نوعی اقتصاد مختلط سوسیالیستی را می پذیرند:
کالاهایی که اهمیت حیاتی برای اجتماع دارند (غذا، سلامت، دارو، آموزش و پرورش، حمل و نقل، انرژی، محصولات مربوط به امرار معاش، موسسات مالی، رسانه و امثال آن) بایستی تحت کنترل دموکراتیک عمومی قرار بگیرند، نظر به این که اداره کنندگان آن ها به این سمت گرایش دارند که رفتاری ضد اجتماعی از خود بروز دهند و شانس سودهای کلان و گسترده را در انجام این کار بو می کشند.
اما کالاهایی که کمتر به لحاظ اجتماعی ضروری هستند (نظیر اقلام مصرفی و کالاهای لوکس)  می تواند به عملیات بازار واگذار شود. برخی از سوسیالیست های بازار اجرای همه این برنامه را برای اجرایی شدن بسیار پیچیده می دانند. چنان که اسکار وایلد یک مرتبه خاطرنشان کرده است، دشواری سوسیالیسم این است که تا غروب های بسیاری کش می آید. در عین حال چیزی که باید دست کم بدان توجه داشت نقش تکنولوژی اطلاعات نوین در روغن کاری چرخ دنده های این سیستم است. حتی یکی از قائم مقام های سابق شرکت ”پراکتر و گمبل“ نیز تصدیق کرده است که خودگردانی کارگری، یک واقعیت ممکن است. به علاوه، پَت دوین، به ما یادآور می شود که چقدر زمان توسط دستگاه های اداری سرمایه داری و سازمان های آن تا به حال تلف شده تا این سیستم به این جا رسیده است. هیچ معلوم نیست که چرا و به چه دلیل مقدار زمانی که یک آلترناتیو سوسیالیستی برای اجرایی شدن نیاز دارد، بیشتر از خواهد بود.  
برخی از طرفداران مدل مشارکتی بر این باورند که افراد بایستی به نسبت مقدار کار مشابهی که انجام می دهند به صورت برابر هم دریافتی داشته باشند، علیرغم این که ممکن است تفاوت هایی در استعداد، آموزش یا شغل داشته باشند. چنان که مایکل آلبرت می گوید، ”پزشک در یک محیط لوکس و مجلّل در آسایش کار می کند و آن چه دریافت می کند بسیار بیشتر از یک کارگر مونتاژ است که در سر و صدای وحشتناک، زندگی پر خطر و احتمال نقص عضو، با خستگی همیشگی و موقعیتی پست و ناچیز در جامعه زندگی می کند، صرف نظر از این که با چه کمیتی (چه تعداد ساعتی) و با چه کیفیتی (سختی کار) هر یک از آن ها کار می کنند. این وضعیت، بیش از آن که در مورد پزشکان و آکادمیسین ها صادق باشد که   می گویند کارشان مستحق دستمزد بیشتر است، در واقع در مورد کسانی صادق است که به نوعی گرفتار خستگی مفرط، سنگینی کار، آلودگی و خطرات محیط کار هستند. خیلی از این کارهای خطرناک و کثیف ممکن است ممکن است توسط یکی از اعضای خانواده سلطنتی هم انجام شده باشد. ما باید اولویت های مان را معکوس کنیم.
از آن جا که من رسانه را به مثابه بلوغی برای مالکیت عمومی ذکر کرده ام، بگذارید آن را مانند مثالی در نظر آوریم. بیش از نیم قرن قبل، در کتاب کم قطر اما فوق العاده ای با عنوان ”ارتباطات“ ریموند ویلیامز یک طرح سوسیالیستی برای هنر و رسانه را به طور اجمالی ارائه نمود که از یک طرف کنترل دولتی بر محتوای آن ها را نفی می کرد و از طرف دیگر حاکمیت انگیزه سود بری و سودمحوری در عرصه هنر و رسانه را رد می کرد. در عوض، مشارکت کنندگان فعّال در این عرصه، بر ابزار بیان و ارتباطات خودشان کنترل خواهند داشت.
کارخانه های واقعی تولید هنر و مدیا، ایستگاه های رادیویی، سالن های برگزاری کنسرت، شبکه های تلویزیونی، تئاتر، دفاتر روزنامه ها و نظایر آن، همگی باید به مالکیت عمومی تعلق داشته باشد (که اشکال گوناگونی به خود می گیرد)، و مدیریت آن ها توسط بخش های انتخاب شده به شیوه دموکراتیک، صورت می گیرد. این هم شامل عموم و هم شامل نمایندگان رسانه ها و بخش های هنری می شود.
این کمیسیون ها که موکداً بایستی از دولت مستقل باشند، نسبت به اعطای منابع عمومی و اجاره تسهیلاتی که به طور اجتماعی تملّک شده، نیز پزشکان و وکلای خصوصی، یا انجمن های مستقل و خودگردان به شیوه دموکراتیک بازیگران،   روزنامه نگاران، اهالی موسیقی و نظایر آن. این زنان و مردان می توانند کارهای خود را آزادانه و مستقل از قواعد دولت و فشارهای تحریف کننده بازار تولید نمایند. از جمله ما خواهیم توانست از این موقعیت خلاص شویم که در آن دسته ای دیوانگان قدرت و طمّاعان قلدر مآب، از طریق محصولات رسانه های خصوصی سازی شده شان، آن چه را که عموم مردم باید بدان اعتقاد داشته باشند و بیندیشند را امر و نهی می کنند -عقاید و باورهایی که در واقع باید گفت همان نظرات مورد علاقه خودشان و سیستمی است که آن را حمایت می کنند.
زمانی ما خواهیم دانست که سوسیالیسم به تمامی خود را مستقر کرده، که ما قادر باشیم در حدّ اعلای بی باوری به این ایده نگاه بیندازیم که عدّه انگشت شماری از اراذل و اوباش مهارشان آزاد است که بتوانند ذهنیت همگان را با نقطه نظرات سیاسی نئاندرتالی شان تخریب و فاسد کنند، نقطه نظراتی که تنها برای ایجاد تعادل در نظام بانکی شان متقاعد کننده است.   
اغلب رسانه ها تحت هژمونی نظام سرمایه داری، از هر گونه کار دشوار، بحث برانگیز یا نوآورانه اجتناب می کنند، زیرا این برای سودآوری شان مضّر است.
در عوض، آن ها مجموعه ای را سامان می دهند مشتمل بر ابتذال، احساس گرایی های برانگیزاننده و روده درازی های پیش پا افتاده. در مقابل رسانه های سوسیالیستی، هیچ چیز را منع نمی کنند مگر شوئنبرگ، راسین و نسخه های دراماتیزه شده    بی پایان از کاپیتال مارکس. چه بسیار تئاتر، تلویزیون و روزنامه های توده پسند و مردمی خواهد بود. ”توده پسند الزامن به معنی پست و درجه دوم نیست“. نلسون ماندلا مردمی و توده پسند است اما پَست و بی ارزش نیست. انبوهی از مردم عادی ژورنال های تخصصی سطح بالا را مطالعه می کنند که با زبان خاصّ یک صنف تولید شده و برای همه افراد غیر از آن صنف به شدت پیچیده و نامفهوم است. این مجلات تنها تمایل دارند که درباره ماهیگیری، تجهیزات کشاورزی یا پرورش سگ بنویسند تا درباره زیبایی شناسی و درون ریز شناسی. تولیدات توده پسند و مردمی زمانی آشغال و کیچ است که مدیا احساس کنند که نیاز دارند آن را به سریع ترین و بی دردسرترین طریق ممکن، به مثابه بخشی از بازار، بربایند. و این نیاز به لحاظ تجاری به اغلب بخش ها سوق داده شده است.
سوسیالیست ها بدون شک مباحثه را درباره جزئیات اقتصاد پساسرمایه داری ادامه خواهند داد. اما اکنون هیچ مدل بی عیب و نقصی برای ارائه وجود ندارد. یک نفر می تواند این نقیصه ها را با اقتصاد   سرمایه داری مقایسه کند که به لحاظ نظم کاری بی نقص است و هرگز اندک احساس مسئولیت خفیفی برای لمس فقر، تضییع و اتلاف منابع و رکود نداشته است. مسلّماً سرمایه داری نسبت به درصد خیلی بالای بیکاری مسئولیت دارد، اما پیشرفته ترین کشور سرمایه داری جهان، راه حل نوآورانه ای برای این نقیصه ارائه کرده است.
امروز در ایالات متحده بیش از یک میلیون نفر از مردم اگر در زندان نباشند باید به دنبال کار باشند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر